قوله تعالى: قل اللهم، مالک الْملْک... ابن عباس گفت: معاذ بن جبل از مسجد رسول بازماند و نمىشد، رسول او را دید، گفت: یا معاذ! چرا از مسجد باز ماندى و نمىآیى؟ گفت یا رسول الله یوحناى جهود را بر من دینى است، و بر راهم مترصد نشسته و چیزى ندارم که این دین بگذارم، ترسم که اگر بیرون آیم مرا بمسجد نگذارد، و از حضرت تو باز دارد. رسول گفت: یا معاذ! خواهى که الله گردن تو ازین دین آزاد کند، و کار فروبسته بگشاید، بر خوان قل اللهم.. تا آخر هر دو آیت. معاذ گفت، خواندم و الله تعالى آن کار بر من آسان کرد، و دین گذارده شد. و بروایتى دیگر این قصه دین با على ع رفت. رسول الله ص على را گفت: قل اللهم مالک الْملْک بر خوان آن گه بآخر گوى
«یا رحمن الدنیا و الآخرة و رحیمهما تعطى منها ما تشاء و تمسک منها ما تشاء اقض عنى الدین و اغننى عن العیلة»، ابن عباس گفت: که از مصطفى ص شنیدم که نام اعظم خداى در سوره آل عمران است در آیت: قل اللهم مالک الْملْک.
اما سبب نزول این آیت: مفسران گفتند که: مصطفى ص را فتح مکه برآمد، و امت خود را وعده داد بملک پارس و روم. منافقان و جهودان را این سخن بس دور آمد و مستبعد داشتند و گفتند، کجا صورت بندد که ملک فارس و روم باین امت قرار گیرد!! محمد را مکه و مدینه نه بس است؟ تا نیز به فارس و روم طمع دارد! رب العالمین آیت فرستاد: قل اللهم مالک الْملْک.... و گفتهاند که وعده دادن مصطفى امت خود را بملک پارس و روم آنست که روز خندق بر یاران قسمت کرد که هر ده کس را چهل گز خندق مىباید کند، و سلمان مردى با قوت بود، مهاجران گفتند از ماست، انصار گفتند از ماست، مصطفى ص گفت و نواخت سلمان را: «سلمان منا اهل البیت»
عمرو بن عوف گفت من بودم و سلمان و حذیفه نعمان و شش کس دیگر از انصار و چهل گز نصیب ما، چنان که رسول خدا در آن خط کشیده بود، گفت ما را سنگى سخت پیش آمد که آلات ما همه در آن شکسته شد، و از آن درماندیم و از آن جا برگشتن و خط بگذاشتن روى نبود. سلمان را بحضرت مصطفى ص فرستادیم تا وى را ازین حال خبر دهد. مصطفى بیامد، و تبر از دست سلمان فرا گرفت، و یکى بر آن سنگ زد، پاره شکافته شد و از آن زخم تبر وى نورى بتافت، که چهار گوشه مدینه از آن روشن گشت، ماننده چراغ روشن در شب تاریک. مصطفى ص تکبیرى گفت، مسلمانان همچنین تکبیر گفتند. یکى دیگر بزد، هم برین صفت، و هم بران سان روشنایى بتافت. سوم بار هم چنان بر آن نسق، و آن سنگ شکسته گشت و پاره پاره شد. سلمان گفت: یا رسول الله! عجب چیزى دیدم که هرگز مانند آن ندیده بودم! رسول خدا با قوم نگریست و گفت: شما همان دیدید که سلمان دید؟ گفتند: آرى، دیدیم! رسول گفت باول ضرب که آن نور پیدا شد کوشکهاى حیره و مدائن کسرى جمله بدیدم، و جبرئیل آمد و مرا خبر کرد که: امت تو بر آنچه دیدى غلبه کنند، و پادشاهى آن دیار و اقطار ایشان را باشد، و ضربت دوم که نور پیدا شد کوشکهاى حمیر از زمین روم بمن آشکارا شد، و جبرئیل آمد و همان گفت و بضربت سوم کوشکهاى صنعاء آشکارا بدیدم جبرئیل همان گفت: آن گه مصطفى ص ایشان را بشارت داد، مومنان همه شاد شدند، گفتند الحمد لله که ما را وعده نصرت و قوت داد. منافقان گفتند: عجب نیست این سخن که محمد میگوید، و وعده باطل که مىدهد؟ از مدینه او قصور حیره و مدائن کسرى چون بینند؟ و ایشان را امروز چندان ترس است از دشمنان که حاجت بآن است که خندق پى امن مدینه فرو برند، کى توانند که بیرون آیند و بملک صنعاء و روم و حمیر رسند؟ رب العالمین در شان آن منافقان گفت: و إذْ یقول الْمنافقون و الذین فی قلوبهمْ مرض ما وعدنا الله و رسوله إلا غرورا. و تسکین دل مومنان را و تصدیق وعده مصطفى را این آیت فرستاد: قل اللهم مالک الْملْک.. الایة.
و معنى آنست که: یا محمد! بگوى، اى خداوند پادشاهان! پادشاهى آن را دهى که خودخواهى او را که خواهى بپادشاهى عزیز کنى و بنوازى و گرامى دارى، چون محمد مصطفى مهتر عالمیان، و گزیده جهانیان، و امت وى بهینه امتان، و نزدیک خدا پسندیدگان، او را که خواهى خوار دارى و بیوکنى چون دشمنان وى منافقان و جهودان و مشرکان. بدانکه این ملک کارى عظیم است و صفتى بزرگ.
رب العالمین در قرآن با کتاب و نبوت قرین کرد و گفت: فقدْ آتیْنا آل إبْراهیم الْکتاب و الْحکْمة و آتیْناهمْ ملْکا عظیما و قال تعالى: إذْ جعل فیکمْ أنْبیاء و جعلکمْ ملوکا. و گفتهاند: «الدین بالملک یقوى، و الملک بالدین یبقى» جاى دیگر اضافت ملک با خود کرد تخصیص و تعظیم ملک را: و الله یوْتی ملْکه منْ یشاء این اشارت بملک مطلق است آن ملک حقیقى که در آن جور و غصب و بىدیانتى نباشد، و چهار معنى قرین آن بود: علم، و قدرت، و سیاست، و عدد، بالعلم یدبر، و بالقدرة ینفذ، و بالسیاسة ینظم، و بالجمع یحفظ، ملک حقیقى این است، نه آن تسلط و غصب که بر سبیل مجاز ملک گویند. و على ذلک قوله، و کان وراءهمْ ملک یأْخذ کل سفینة غصْبا سماه ملکا مع کونه عاصیا. و هم از این باب است آنچه مصطفى گفت «اغیظ رجل عند الله عز و جل یوم القیامة و اخبشه رجل یسمى ملک الاملاک، لا ملک الا لله.»
قل اللهم... این میم مشدد در افزود بجاى یاء ندا که از سر بیفکنده بود.
اصل آنست که «یا الله» و ضمه هاء بر جاى گذاشت که نداء مفرد بود. بو رجاء عطاردى گفت: هفتاد نام از نامهاى خداوند عز و جل درین میم اللهم تعبیه است، نصر ابن شمیل گفت: هر آن کس که بگفت: «اللهم» خداى را بهمه نامهاى وى خواند پس ثواب وى چندان است که خداى را بهمه نامهاى وى یاد کند و برخواند ابو الدرداء روایت کرد از مصطفى
قال: «ان الله عز و جل یقول انا الله لا اله الا انا، مالک الملوک و ملک الملوک، قلوب الملوک بیدى، و ان العباد اذا اطاعونى حولت قلوب ملوکهم علیهم بالرأفة و الرحمة، و ان عصونى حولت قلوب ملوکهم علیهم بالسخطه و النقمة، فساموهم سواء العذاب، فلا تشغلوا انفسکم بالذل على الملوک، و لکن اشغلوا انفسکم بالذکر و التضرع الى اکفیکم ملوککم»
قوله: توْتی الْملْک منْ تشاء میگوید: پادشاهى او را دهى که خود خواهى، یعنى مصطفى ص و اصحاب وى که ایشان را فتح مکه داد و نصرت بر کافران، با ده هزار مرد مسلمان در مکه شد، و کافران را مقهور و مخذول کرد، و شرک را با طى ادبار خویش برد. و تذل منْ تشاء و او را که خواهى خواردارى و مقهور دارى، یعنى ابو جهل و اصحاب وى که سرهاى ایشان بریدند و در قلیب بدر افکندند و گفتهاند: توْتی الْملْک منْ تشاء یعنى آدم و فرزندان وى، و تنْزع الْملْک ممنْ تشاء یعنى ابلیس و پس رو آن وى. توْتی الْملْک منْ تشاء گویند: ملک داود است چنان که گفت و آتاه الله الْملْک و الْحکْمة. و تنْزع الْملْک ملک طالوت است که از وى با داود شده، و گفتهاند که: مراد باین ملک عافیت و قناعت است چنان که مصطفى ص گفت «من اصبح آمنا فى شربه، معافى فى بدنه، و عنده قوت یومه فکأنما حیزت له الدنیا بحذافیرها.»
و گفتهاند که ملک بهشت است که رب العالمین از آن خبر داد بقوله: ثم رأیْت نعیما و ملْکا کبیرا عبد العزیز بن یحیى گفت: توْتی الْملْک منْ تشاء یعنى الملک على ابلیس و قهر الشیطان:، کما
قال رسول الله فى حق عمر بن الخطاب «ان الشیطان لیفرق من جیش عمر، و ما سلک عمر فجا الا سلک الشیطان فجا آخر.»
و تنْزع الْملْک ممنْ تشاء حتى یغلبه الشیطان، کما
قال علیه السلام «ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجری الدم»
ابن المبارک سفیان ثورى را گفت: «اخبرنى ما الناس؟» مرا خبر کن که مردمان کهاند؟ یعنى ایشان که اوصاف مردمى و خصال ستوده در ایشان است و بآن مستحق ثنا و مدح گشتهاند؟ جواب داد، که: دانشمندان و زیرکان. گفت ملوک کهاند؟ گفت زاهدان. گفت اشراف کهاند؟ گفت پرهیزگاران. گفت سفله کهاند گفت ظالمان. گفت اغویا کهاند؟ گفت: «الذین یکتبون الاحادیث لیستا کلوا به اموال الناس.»
و تعز منْ تشاء و تذل منْ تشاء گفتهاند که: این اشارتست به کمال قدرت خداى که قادر بر کمال آن باشد که جمع کند میان هر چیزى با ضد وى، چنان که هر دو داند و هر دو تواند: اگر خواهد عزیز کند و بران قادر، و اگر خواهد خوار کند و بران قادر. و برین صفت جز خداوند ذو الجلال و قادر بر کمال نیست.
بیدک الْخیْر اى النصر، و الغنیمة، و عز الدنیا و الآخرة. میگوید: بدست تست خدایا! عز دنیا و آخرت، و نصرت بر دشمنان، و نیکى کردن با دوستان. إنک على کل شیْء من العز و الذل قدیر همه تو دادى و بر همه توانایى، خواهى عزیز کنى، خواهى خوار دارى، خواهى بخوانى و بنوازى، خواهى برانى و بیندازى، همه تویى، کار تو دارى کریم و مهربانى، رحیم و رحمانى، عزیز و سلطانى، اگر کسى گوید: چون خیر و شر همه درید اوست و بخواست او، پس چرا خیر مفرد گفت: و این تخصیص خیر بذکر از کجاست؟ جواب آنست که: این تخصیص از آن است که خلق که ازو همه چیز مىخواهند و خیر میجویند و رغبت بخیر دارند پس آنچه رغبت بآنست و خواست و همت خلق بآنست بر زبان در دعا و ذکر، همان گفتند اگر چه باعتقاد داشتند که خیر و شر همه ازوست، و آفریده اوست، و بارادت و مشیت اوست.
تولج اللیْل فی النهار و تولج النهار فی اللیْل ینقص من احدهما و یزید فى الآخر. و معنى این درآورد آنست که روز پانزده ساعت است در اطول الایام، و شب نه ساعت، از روز مىکاهد و در شب مىافزاید، تا شب به پانزده ساعت شود، و روزها نه ساعت آید در اقصر الایام. هر چه ازین کاهد در آن افزاید، و هر چه از آن بکاهد درین بیفزاید. قال بعض العلماء: ان الله تعالى احب ان یریکم عزته، فأراکم اللیل و احب ان یریکم من رحمته، فاراکم النهار، فاللیل یذکر النار و ما فیها، و النهار یذکر الجنة و ما فیها.
و تخْرج الْحی من الْمیت و تخْرج الْمیت من الْحی: میت و میت بتشدید و تخفیف در لغت است از دو گروه عرب معنى هر دو یکسانست، اما بتشدید قراءت نافع است و حمزه و کسایى و حفص. باقى بتخفیف خوانند، میگوید: زنده از مرده بیرون مىآرى و مرده از زنده. این مرده نطفه است، و خایه مرغ، و تخم نبات، و شب تاریک. و این زنده جانور است، و نبات، و روز روشن. این از آن بیرون مىآرد و آن ازین.
و ترْزق منْ تشاء بغیْر حساب بغیر تضییق و تقتیر. و شرح این در سوره البقره رفت.
قوله لا یتخذ الْموْمنون الْکافرین أوْلیاء این در شأن قومى آمد از مومنان که پنهان دوستى داشتند با جهودان. رب العالمین ایشان را از آن باز زد و نهى کرد و گفت: مبادا که مومن کافر را بدوستى گیرد. همانست که گفت: لا تتخذوا عدوی و عدوکمْ أوْلیاء. و جاى دیگر گفت: و منْ یتولهمْ منْکمْ فأولئک هم الظالمون.
منْ دون الْموْمنین اى من غیر المومنین و سواهم. میگوید: بیرون از مومنان کسى را بدوست مگیرید، این استحثاث مومنان است از رب العالمین بدوستى گرفتن یکدیگر را، و پسند آن بنزدیک خداى. و الیه الاشارة بقوله: و الْموْمنون و الْموْمنات بعْضهمْ أوْلیاء بعْض. ولى دوست بود از دل، مدار او مداجات، و آمیختن بظاهر نه اولیاء باشند.
و منْ یفْعلْ ذلک الاتخاذ. فلیْس من الله فی شیْء اى فارق دینه و برئ الله منه. و میگوید: هر مومن که موالات گیرد با کافران الله ازو بیزارست یعنى از تولاى وى بیزارست، نپذیرد خداى طاعت وى، و نپسندد.
إلا أنْ تتقوا منْهمْ تقاة و تقاة و تقیة و اتقاء و توقى یکى است، و جمع تقاة تقى است. و یعقوب تنها تقیة خواند. و معنى همه پرهیزیدن است، میگوید: مگر که از ایشان ترسید و ازیشان پرهیزید، که پس رخصت است شما را که مومنانید موالات ایشان بزبان نه بدل، چنان که جاى دیگر گفت: إلا منْ أکْره و قلْبه مطْمئن بالْإیمان.
مفسران گفتند: معنى آیت آنست که مومنان را روا نیست مداهنت کافران و موالات با ایشان، مگر که کافران بر مسلمانان غلبه کنند، یا مردى مسلمان تنها در میان کافران افتد، وزیشان ترسد، آن گه او را رخصت باشد که خویشتن را باظهار کلمه حق در دست ایشان ننهد و خود را هلاک نکند، بلکه مداهنت کند و بزبان موالات کند، چندان که در آن استحلال خون مسلمانان و اضاعت مال ایشان نباشد.
آن گه این را تقیة گویند. تقیه در اسلام رواست بدو شرط: بیم سر، و سلامت دل. در خبر است که مسیلمه کذاب دو مرد را از یاران رسول خدا بگرفت، با یکى گفت که گواهى میدهى که من رسول خداام؟ گفت آرى گواهى میدهم، دست از وى باز گرفت و رهایى یافت. آن دیگر سرباز زد و نگفت آنچه مراد مسیلمه بود، و او را بکشت. این قصه با مصطفى بگفتند مصطفى علیه السلام گفت: «اما المقتول فمضى على صدقه و یقینه و اخذ بالفضل، و اما الآخر فاخذ برخصة الله و الله یغفر له»
و قال صعصعة بن صوحان لاسامة بن زید: خالص المومن و خالق الکافر، فان الکافر یرضى منک بالخلق الحسن، و یحق علیک ان تخالص المومن» این در حال تقیه است و مذهب جماعت مفسران است. امام مذهب معاذ بن جبل و مجاهد و جماعتى از علما آنست که: این تقیه در ابتداء اسلام بود و پیش از آنکه دین اسلام مستحکم شود و قوت گیرد، اما امروز تقیه در دار الحرب است نه در دار الاسلام که بحمد الله رکن اسلام قوى است، و رایت اسلام ظاهر و لنْ یجْعل الله للْکافرین على الْموْمنین سبیلا.
آن گه مسلمانان را بترسانید، و حذر نمود از خشم خویش اگر با کافران دوستى گیرند گفت: و یحذرکم الله نفْسه اى عذاب نفسه و إلى الله الْمصیر میگوید: بازگشت همه با الله است یعنى آنچه در دنیا بندگان را داده بود. از ملک و ملک و تصرفات آن همه ازیشان در قیامت واستانند، و با الله شود، و همانست که جایها در قرآن گفت: إلى الله ترْجع الْأمور و إلیْه یرْجع الْأمْر کله و الْأمْر یوْمئذ لله.
آن گه تمامى تحذیر را گفت: قلْ إنْ تخْفوا ما فی صدورکمْ گوى اگر پنهان کنید آنچه در دل دارید از موالات کفار، یا از نااستوار گرفتن رسول و بگذاشتن حق او أوْ تبْدوه یا آنچه در دل دارید بکردار پیدا کنید که با رسول بحرب و قتلا بیرون آئید، یعْلمْه الله فیجازیکم علیه، خداى میداند هر دو حال از شما، و شما را بآن پاداش دهد، چنان که سزاى شما و کردار شما بود.
آن گه گفت یعْلم ما فی السماوات و ما فی الْأرْض، و الله على کل شیْء قدیر او خداوندیست که هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است مىداند، و جزاء هر کس از مغفرت و عذاب تواند، پس بدانید که ضمائر دل شما هم داند و آن کس که همه داند و جزاء همه تواند سزاست که از وى بترسند، و از عذاب و خشم وى بر حذر باشند.
اهل معانى گفتهاند تخْفوا فرا پیش تبدوا داشت تا تنبیهى باشد که الله عمل و نیت ما مىداند پیش از اظهار آن. و على هذا قوله، سواء منْکمْ منْ أسر الْقوْل و منْ جهر به و قال تعالى: یعْلم سرکمْ و جهْرکمْ در هر دو آیت سر فرا پیش جهر داشت. آن معنى را که بیان کردیم. جاى دیگر بر عکس این گفت: إنْ تبْدوا ما فی أنْفسکمْ أوْ تخْفوه تبدوا فرا پیش داشت تا تنبیهى باشد که علم هر دو او را یکسانست، او را آشکارا چه نهان است، نه از آن نهان او را در علم نقصان است. نه ازین آشکارا زیادتى که در هر دو حال داناى گمانست.
یوْم تجد کل نفْس ما عملتْ منْ خیْر محْضرا تقدیره و یحذرکم الله نفسه، یوم تجد، اگر خواهى ابتداء این آیت با یحذرکم الله نفْسه، پیوند، و معنى آن باشد که الله شما را حذر مىنماید از عذاب خود در آن روز قیامت که هر کس بجزاء کردار خود رسند، نیکان بثواب، و بدان بعذاب. و اگر خواهى به، و الله على کل شیْء قدیر پیوند، و معنى آن باشد که خداى روز رستخیز بر همه چیز قادر است از عذاب و ثواب نواخت و سیاست و رحمت و نقمت یوْم تجد کل نفْس ما عملتْ منْ خیْر محْضرا همانست که جاى دیگر گفت: یوْم یبْعثهم الله جمیعا فینبئهمْ بما عملوا احصاه الله و نسوه.
و ما عملتْ منْ سوء یعنی القبیح من العمل، یقرأ من کتابه تود اى تمنى النفس عند ذلک لوْ أن بیْنها و بیْنه أمدا بعیدا من المشرق الى المغرب.
آن گه تاکید را و استظهار بر ایشان کلمه تحذیر اعادت کرد و گفت: و یحذرکم الله نفْسه و نیز رأفت و رحمت و مهربانى در تحذیر بست گفت: و الله روف بالْعباد و معنى آنست که من بر شما سخت مهربانم و بخشاینده، که تعجیل عقوبت نکردم، و شما را باید کردارى فرانگذاشتم، بلکه از عاقبت کار و سرانجام کردار خبر دادم و حذر نمودم، تا بیدار و هشیار باشید، و بعاقبت رستگار شوید.